خب ببین رفیق، رسیدیم به انیمیشن "خاطرات یک حلزون"، ساختهی آدم الیوت، کارگردان استرالیایی که کاراش یه جور خاصیه، نه مثل بقیه انیمیشنها که پر زرق و برق باشن، بیشتر دلت رو میبره به یه دنیای دیگه. اول بگم که این انیمیشن مخصوص بزرگسالاست، پس اگه فکر میکنی با یه کارتون رنگی پنگی طرفی، سخت در اشتباهی!
داستان فیلم، اگه بخوام خیلی خودمونی بگم، مثل یه سفر پر پیچ و خم زندگیه. یه دختر داریم به اسم گریس پودل، توی دهه ۷۰ میلادی تو ملبورن استرالیا زندگی میکنه. گریس یه کم قیافهاش فرق داره (لب شکریه) و با برادر دوقلوش و بابای فرانسویش که قبلا شعبدهباز بوده، زندگی میکنه. باباش الان الکلی شده و رو ویلچره، یه جورایی زندگی براشون بالا و پایین زیاد داره.
یه نکته باحال اینه که گریس عاشق حلزونهاست، انگار یه جور دنیای آروم و بیدغدغه توشون پیدا کرده. مادرش وقتی گریس به دنیا اومده فوت کرده، و این حلزونها یه جور یادگاری از مادرش هم هستن. برادرش، گیلبرت، خیلی هواشو داره و همیشه پشتشه، تو مدرسه هم اگه کسی اذیتش کنه، حسابش رو میرسه.
زندگی این دو تا خواهر و برادر یه دفعه زیر و رو میشه وقتی پدرشون فوت میکنه. اینجا دیگه رسما وارد فاز "دردسر" میشیم! بچهها رو از هم جدا میکنند و میفرستن به خانوادههای مختلف. گریس میره کانبرا، پیش یه زوج مهربون ولی عجیب و غریب که عشقِ مهمونیهای عجیب غریبن! گیلبرت هم سر از یه مزرعه در پرت درمیاره، پیش یه خانواده مذهبی خشک و متعصب که خیلی باهاش بدرفتاری میکنن، مخصوصا مادرخونواده.
تو این غربت و دوری، گیلبرت هی نامه مینویسه به گریس و قول میده که پیداش کنه و دوباره با هم باشن. گریس هم دلش به همین نامهها خوشه، ولی خب، تو زندگی جدیدش تو کانبرا، انگار هیچی سر جاش نیست. دلش نه به درس میره، نه به کار، فقط یه جورایی وسواس حلزون پیدا میکنه و هر چی وسیلهی حلزونی ببینه میخره و جمع میکنه.
نوجوونی گریس هم پر از فراز و نشیبه. یه دوست پیدا میکنه، یه پیرزن مهربون و عجیب و غریب به اسم پینکی. پینکی با اینکه تو زندگیش بدبیاری کم نیاورده (دو تا شوهر از دست داده و هزار تا کار عوض کرده)، همیشه نیمه پر لیوان رو میبینه. وقتی پدر و مادرهای عجیب غریب گریس میرن دنبال لختگردی (!) پینکی میشه مادرخواندهش و بازم هواشو داره. اون طرف، گیلبرت همچنان داره تو اون مزرعهی جهنمی زجر میکشه، فقط پسر کوچیکترِ خانوادهی مزرعهدار یه کم باهاش مهربونه و از سرکشیهای گیلبرت خوشش میاد.
گریس بزرگ میشه و یه همسایه جدید پیدا میکنه به اسم کِن، که تعمیرکار مایکروویوه. عشق و عاشقی شروع میشه و کِن به گریس پیشنهاد ازدواج میده. ولی درست روز عروسی، یه نامه میرسه از همون مادرخونوادهی مزرعهدار، خبر مرگ گیلبرت. میگن تو آتیشسوزی مرده، آتیشی که خودش به پا کرده، بعد از اینکه اون مادرخونوادهی متعصب، گیلبرت و اون پسر کوچیکتر رو به خاطر رابطهشون شکنجه کرده.
گریس از مرگ برادرش داغون میشه، افسردگیش بیشتر میشه و شروع میکنه به پرخوری و جمع کردن بیشتر وسایل حلزونی. یه روز هم یه دفترچه پیدا میکنه مال کِن، میبینه کِن یه جورایی فتیش زنهای چاق داره و عمدا به گریس غذا میداده که چاق بشه! گریس هم طلاق میگیره و دوباره برمیگرده پیش پینکی. پینکی کمکش میکنه که وزنش رو کم کنه، ولی گریس همش حسرت میخوره که چرا پولش رو الکی واسه حلزونها حروم کرده و دنبال گیلبرت نگشته وقتی هنوز زنده بوده.
یه مدت بعد، پینکی آلزایمر میگیره و این بار گریس میشه پرستار پینکی. پینکی چند ماه بعد فوت میکنه و آخرین حرفاش راجع به سیبزمینی بوده، که گریس اصلا نمیفهمه چی میگه! گریس خاکستر پینکی رو میبره باغ سبزیجاتش و اون شیشهی حلزونهاش رو آزاد میکنه. دیگه هیچی واسه از دست دادن نداره، تصمیم میگیره خودکشی کنه و سم میخوره، ولی لحظه آخر تف میکنه بیرون، چون یادش میاد که پینکی یه جعبه پسانداز واسهش تو باغ سیبزمینیها گذاشته. توی جعبه یه نامه هم هست از پینکی، که ازش تشکر کرده و بهش گفته یه زندگی جدید شروع کنه و گذشته رو فراموش کنه.
گریس تصمیم میگیره به حرف پینکی گوش بده. اول از همه وسایل حلزونیش رو میریزه دور و آتیش میزنه، فقط یه کلاه حلزونی رو نگه میداره که باباش براش بافته بود. یه سال بعد، گریس یه زندگی آروم و باثبات داره و داره دنبال رویای بچگیش میره، میخواد انیماتور استاپ-موشن بشه. تو یه نمایش از فیلم کوتاهش، یه دفعه گیلبرت رو میبینه! معلوم میشه گیلبرت از اون آتیشسوزی جون سالم به در برده و خودش رو به گریس رسونده.
خواهر و برادر بعد از سالها همدیگه رو پیدا میکنن و دوباره با هم زندگی میکنن. آخر فیلم هم میرن پارک تفریحی لونا پارک، همون پارکی که بچگیها با باباشون میرفتن، و خاکستر باباشون رو همونجا، رو ترن هوایی پخش میکنن، انگار بالاخره به آرزوی پدرشون عمل کردن.
یه چیز جالب دیگه هم که راجع به این فیلم بگم، اینه که انگار یه جاهایی از زندگی خودِ کارگردان، آدم الیوت، الهام گرفته شده. یعنی این فیلم فقط یه داستان تخیلی نیست، یه جورایی از دل زندگی واقعی بیرون اومده.
در مورد سبک انیمیشنسازی آدم الیوت هم اگه بخوام بگم، خیلی خاصه. استاپ-موشن، با اون عروسکهای خمیری و فضای تاریک و غمگین ولی در عین حال بامزه، یه امضای مخصوص خودشه. اگه کارای قبلیش مثل "مری و مکس" رو دیده باشی، دستت میاد چی میگم.
بازیگرهای صداپیشه هم که گلچین شدن! سارا اسنوک، کودی اسمیت-مکفی، اریک بانا، مگدا زوبانسکی، دومینیک پینون و خیلیهای دیگه. همه صداها به شخصیتها خیلی خوب نشستن و احساساتشون رو قشنگ منتقل میکنن.
فیلم "خاطرات یک حلزون" تو جشنوارههای مختلف هم کلی جایزه برده، از جمله جایزه کریستال جشنواره انسی و جایزه بهترین فیلم جشنواره لندن. منتقدها هم خیلی ازش تعریف کردن و گفتن یه داستان تکاندهنده و در عین حال امیدبخشه.
به نظر من، "خاطرات یک حلزون" یه انیمیشن خیلی خاص و متفاوت از آب دراومده. اگه دنبال یه فیلمی هستی که هم بخندی، هم گریه کنی، هم به فکر فرو بری، این فیلم رو از دست نده. فقط یادت باشه، این انیمیشن مناسب بچهها نیست، یه کم تلخه و موضوعاتش برای بزرگترا ساخته شده. ولی اگه اهل فیلمهای جدی و انیمیشنهای هنری هستی، مطمئنم ازش خوشت میاد.
دوبله دو زبانه سورن با زیرنویس SoftSub
(نسخه دوم دوبله فارسی سانسور شده)
(نسخه دوبله فارسی گروه دوبلاژ رسانه)
(نسخه چهارم دوبله فارسی سانسور شده)
(سانسور شده با زیرنویس فارسی چسبیده)